شبستری (گلشنراز)/مشو محبوس ارکان و طبایع
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | شبستری (گلشنراز) (مشو محبوس ارکان و طبایع) از شبستری |
' |
مشو محبوس ارکان و طبایع | برون آی و نظر کن در صنایع | |
تفکر کن تو در خلق سماوات | که تا ممدوح حق گردی در آیات | |
ببین یک ره که تا خود عرش اعظم | چگونه شد محیط هر دو عالم | |
چرا کردند نامش عرش رحمان | چه نسبت دارد او با قلب انسان | |
چرا در جنبشند این هر دو مادام | که یک لحظه نمیگیرند آرام | |
مگر دل مرکز عرش بسیط است | که آن چون نقطه وین دور محیط است | |
برآید در شبانروزی کم و بیش | سراپای تو عرش ای مرد درویش | |
از او در جنبش اجسام مدور | چرا گشتند یک ره نیک بنگر | |
ز مشرق تا به مغربهمچو دولاب | همی گردند دائم بیخور و خواب | |
به هر روز و شبی این چرخ اعظم | کند دور تمامی گرد عالم | |
وز او افلاک دیگر هم بدین سان | به چرخ اندر همی باشند گردان | |
ولی برعکس دور چرخ اطلس | همیگردند این هشت مقوس | |
معدل کرسی ذات البروج است | که آن را نه تفاوت نه فروج است | |
حمل با ثور و با جوزا و خرچنگ | بر او بر همچو شیر و خوشه آونگ | |
دگر میزان عقرب پس کمان است | ز جدی و دلو و حوت آنجا نشان است | |
ثوابت یک هزار و بیست و چارند | که بر کرسی مقام خویش دارند | |
به هفتم چرخ کیوان پاسبان است | ششم برجیس را جا و مکان است | |
بود پنجم فلک مریخ را جای | به چارم آفتاب عالم آرای | |
سیم زهره دوم جای عطارد | قمر بر چرخ دنیا گشت وارد | |
زحل را جدی و دلو و مشتری باز | به قوس و حوت کرد انجام و آغاز | |
حمل با عقرب آمد جای بهرام | اسد خورشید را شد جای آرام | |
چو زهره ثور و میزان ساخت گوشه | عطارد رفت در جوزا و خوشه | |
قمر خرچنگ را همجنس خود دید | ذنب چون راس شد یک عقده بگزید | |
قمر را بیست و هشت آمد منازل | شود با آفتاب آنگه مقابل | |
پس از وی همچو عرجون قدیم است | ز تقدیر عزیزی کو علیم است | |
اگر در فکر گردی مرد کامل | هر آیینه که گویی نیست باطل | |
کلام حق همی ناطق بدین است | که باطل دیدن از ضعف یقین است | |
وجود پشه دارد حکمت ای خام | نباشد در وجود تیر و بهرام | |
ولی چون بنگری در اصل این کار | فلک را بینی اندر حکم جبار | |
منجم چون ز ایمان بینصیب است | اثر گوید که از شکل غریب است | |
نمیبیند مگر کین چرخ اخضر | به حکم و امر حق گشته مسخر |