شبستری (گلشنراز)/تبه گردد سراسر مغز بادام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | شبستری (گلشنراز) (تبه گردد سراسر مغز بادام) از شبستری |
' |
تبه گردد سراسر مغز بادام | گرش از پوست بیرون آوری خام | |
ولی چون پخته شد بی پوست نیکوست | اگر مغزش بر آری بر کنی پوست | |
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت | میان این و آن باشد طریقت | |
خلل در راه سالک نقص مغز است | چو مغزش پخته شد بیپوست نغز است | |
چو عارف با یقین خویش پیوست | رسیده گشت مغز و پوست بشکست | |
وجودش اندر این عالم نپاید | برون رفت و دگر هرگز نیاید | |
وگر با پوست تابد تابش خور | در این نشات کند یک دور دیگر | |
درختی گردد او از آب و از خاک | که شاخش بگذرد از جمله افلاک | |
همان دانه برون آید دگر بار | یکی صد گشته از تقدیر جبار | |
چو سیر حبه بر خط شجر شد | ز نقطه خط ز خط دوری دگر شد | |
چو شد در دایره سالک مکمل | رسد هم نقطهی آخر به اول | |
دگر باره شود مانند پرگار | بر آن کاری که اول بود بر کار | |
تناسخ نبود این کز روی معنی | ظهورات است در عین تجلی | |
و قد سلوا و قالوا ما النهایة | فقیل هی الرجوع الی البدایة |