تفاوت میان نسخه‌های «سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار»

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله)
 
 
خط ۷: خط ۷:
 
| یادداشت =
 
| یادداشت =
 
}}
 
}}
 +
{{شعر}}
 
{{ب|مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار|نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی}}
 
{{ب|مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار|نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی}}
 
{{ب|دراز کاری دارم که هر سگی را من|بهر خروشی خواهم همی زدن سنگی}}
 
{{ب|دراز کاری دارم که هر سگی را من|بهر خروشی خواهم همی زدن سنگی}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۴۳

' سنایی غزنوی (قصاید و قطعات) (مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار)
از سنایی غزنوی
'


مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی
دراز کاری دارم که هر سگی را من بهر خروشی خواهم همی زدن سنگی
خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدره‌ها گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی
«هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی
لاینصرف تویی ز بزرگان روزگار وینک ز نام خویش مر این را دلایلی
در نحو وزن افعل لاینصرف بود نام تو احمدست به میزان افعلی
ای کاشکی ز مادر گیتی نزادمی یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی
چون زادم و ندادم جان آن گزیدمی کاندر دهان خلق به نیکی فتادمی
نیکو چو نیست یافتمی باری از جهان آخر کسی که رازی با او گشادمی
امروز بس زدی پس و بسیار بدترم فردا مباد گر بود او من مبادمی
خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی
هر که از بی‌چشم دارد مردمی و شرم چشم همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی
مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع چشم او بی‌مردمست و جسم او بی‌مردمی
احوال خود چه عرض کنیم هر زمان همی بینم مضرت تن و نقصان جان همی
منزل چه سازد و چکند رخت بیشتر آن را که رفت باید با کاروان همی
گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر در پیشش ار نیافتمی روی زردمی
خود سهل بود سهل که گوگرد سرخ خواست گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی