سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/ای جمال معاشران چونست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید و قطعات) (ای جمال معاشران چونست) از سنایی غزنوی |
' |
ای جمال معاشران چونست | آن دو حمال گام گستر تو | |
چند با اشک و رشک خواهد بود | عرش و فرش از لحاف و بستر تو | |
چند بی سرمه سای خواهد بود | بر فلک همنشین اختر تو | |
چند بیبوسه جای خواهد بود | بر زمین شاهراه کشور تو | |
فاقه تا کی کشد ز پیس دماغ | بی کمال خوی معنبر تو | |
تشنه تا کی بود خلیفهی دل | بی جمال رخ منور تو | |
چشم را نیست رتبتی بر جسم | بی رخ خوب روح پرور تو | |
گوش را نیست منتی بر هوش | بی زبان خوش سخنور تو | |
ای چو عیسی همیشه روحالقدس | ناصر و همنشین و یاور تو | |
تو همیشه میان گلشکری | زان دل تو قویست در بر تو | |
گلشکر کی کم آیدت چو بود | خلق و لفظ تو گل به شکر تو | |
درد با پای تو ندارد پای | ز آنکه او هست مرکب سر تو | |
زهره دارد حوادث طبعی | که بگردد به گرد لشکر تو | |
خاک پای تو نزد دشمن و دوست | قدر دارد بسان افسر تو | |
تو بپر میپری به سوی فلک | زان که عرشیست اصل گوهر تو | |
پس اگر گه گهی به درد آید | پای در پای بر جهان بر تو | |
آن نه از درد نقرسست که نیست | پای را درد عبرت از پر تو | |
تن آلوده گر ز نااهلی | دور ماند از جمال و منظر تو | |
هست جان بر امید آب حیات | خاکروب ستانهی در تو | |
مرکب از لشکری یکی باشد | خاصه ترکیب هم ز جوهر تو | |
تن اگر چون فنا نباشد و نیست | پیش صدر بهشت پیکر تو | |
شکر حق را که پیش خدمت تست | چون بقا عقل و جان و چاکر تو | |
گر بر تو نیامدم شاید | که گرانم چو بخشش زر تو | |
تو خود از درد پای رنجوری | من چه درد سر آورم بر تو | |
من ز تشویر دفتر از تقصیر | زرد بودم چو کلک لاغر تو | |
دفترت باز تو فرستادم | هم به دست علی برادر تو | |
دف تر بود دفترت بر من | بی زبان کس سخنور تو | |
که سیه روی باد هر که بود | بیتو خوش روی همچو دفتر تو |