تفاوت میان نسخههای «سنایی غزنوی (قصاید)/پیش پریشان مکن از پی آشوب من»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|پیش پریشان مکن از پی آشوب من|زلف گره بر گره جعد شکن بر شکن}} | {{ب|پیش پریشان مکن از پی آشوب من|زلف گره بر گره جعد شکن بر شکن}} | ||
{{ب|ای ز رخت برده نور فر کلاه سپهر|وی ز لبت برده آب رنگ عقیق یمن}} | {{ب|ای ز رخت برده نور فر کلاه سپهر|وی ز لبت برده آب رنگ عقیق یمن}} |
نسخهٔ کنونی تا ۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۱۴
' | سنایی غزنوی (قصاید) (پیش پریشان مکن از پی آشوب من) از سنایی غزنوی |
' |
پیش پریشان مکن از پی آشوب من | زلف گره بر گره جعد شکن بر شکن | |
ای ز رخت برده نور فر کلاه سپهر | وی ز لبت برده آب رنگ عقیق یمن | |
از لب تو شرم داشت مایهی مل در قدح | وز رخ تو بوی برد دایهی گل در چمن | |
جادوی استاد را پیش دو بادام تو | بسته شود پستهوار تیغ زبان در دهن | |
گردون هم عاشقست بر تو که هر صبحدم | در هوس روی تو پاره کند پیرهن | |
چون به دهانت رسید هیچ نبیند خرد | چون به میانت رسید بیش نماند سخن | |
در چمن روی تو غلتان غلتان رود | مردمک چشم من بر گل و بر یاسمن | |
ای ز لطف لعل تو چشمهی حیوان جان | وی به شرف کوی تو روضهی رضوان تن | |
ار چه نیارد برون همچو سنایی دگر | گردش این هفت مرد جنبش این چار زن | |
تا نشود چشم زخم خیز بگردان یکی | جان چو ما صدهزار گرد سر خویشتن | |
زان پس بر یاد او پردهی عشاق ساز | تن تننا تن تنن تن تننا تن تنن | |
ای که ز بس نازکی از تف روزه ترا | خشک شده سرو بن زرد شده نسترن | |
عیدی خواهی ز ما بیش زیادی مخواه | هیچ نباید ترا از من و مانند من | |
امشب وقت سحر پیش سپهر هنر | شعر سنایی بخوان زار نوایی بزن | |
عمدهی دیوان شاه نصرالله آنکه هست | وقت هنر مقتدی گاه سخن موتمن | |
با دم خلقش مجو مشک سیه از خطا | با سر کلکش مخواه در سپید از عدن | |
در شب میلاد او دایهی دولت چه گفت | آمد بانگ خروس «اذهب عنا الحزن» | |
پیش تک عزم او تنگ نماید زمین | پیش سر کلک او لنگ نماید زمن | |
حاسدش اندر رحم عمر بخورده چو شمع | پوست نبیند به جسم تا بنپوشد کفن | |
صبح زمانه فروز از پی بدخواه اوست | هم به زبان تلخ گوی هم به نفس تیغ زن | |
در طلب آبرو سوی درش خلق را | پای ستون سرست چشم دلیل بدن | |
آتش کلکش بدیل حل شده بیرون گریخت | سوی تکاب مسام خون دل نارون | |
دشمنش ار مرغوار سوی هوا بر پرد | چرخ تنوری شود محور چون باب زن | |
ای به سخا دست تو ابر سعادت فشان | وی به هنر کلک تو برق ستاره فگن | |
گر چه به گاه سخن در بچکانم همی | سود ندارد که من عرش بسنجم به من | |
هفت فلک را به طبع خاصه بر اهل هنر | رسم گرفته زدن خوی دغا باختن | |
نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید | ورنه چه واجب کند این که به هر انجمن | |
زاغ فروشد ادب لک لک گوید اصول | چنگ سراید کلنگ سیم رباید زغن |