تفاوت میان نسخههای «سنایی غزنوی (قصاید)/ای گردن احرار به شکر تو گرانبار»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|ای گردن احرار به شکر تو گرانبار|تحقیق ترا همره و توفیق ترا یار}} | {{ب|ای گردن احرار به شکر تو گرانبار|تحقیق ترا همره و توفیق ترا یار}} | ||
{{ب|ای خواجهی فرزانه علیبن محمد|وی نایب عیسا به دو صد گونه نمودار}} | {{ب|ای خواجهی فرزانه علیبن محمد|وی نایب عیسا به دو صد گونه نمودار}} |
نسخهٔ کنونی تا ۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۵۸
' | سنایی غزنوی (قصاید) (ای گردن احرار به شکر تو گرانبار) از سنایی غزنوی |
' |
ای گردن احرار به شکر تو گرانبار | تحقیق ترا همره و توفیق ترا یار | |
ای خواجهی فرزانه علیبن محمد | وی نایب عیسا به دو صد گونه نمودار | |
چندان که ترا جود و معالیست به دنیا | نه نقطه سکون دارد و نه دایره رفتار | |
ذهن تو و سنگ تو به مقدار حقیقت | بر سخت همه فایدهی روح به معیار | |
مر جاه تو و علم ترا از سر معنی | آباء و سطقسات غلامند و پرستار | |
نخرید کسی جان بهایی به زر و سیم | تا نامدش اسراسر علوم تو پدیدار | |
برگ اجل از شاخ امل پاک فرو ریخت | تا شاخ علومت عمل آورد چنین بار | |
شد طبع جهان معتدل از تو که نیابی | در شهر یکی ذات گرانجان و سبکبار | |
از غایت آزادگی و فر بزرگیت | گشتند غلامان ستانهی درت احرار | |
گفتار فزونست ز هر چیز ولیکن | جود تو و مدح تو فزونست ز گفتار | |
عقلی که ز داروت مدد یافت به تحقیق | در تختهی تقدیر بخواند همه اسرار | |
شخصی که تر از شربت تو شد جگر او | لب خشک نماند به همه عمر چو سوفار | |
از عقل تو ای ناقد صراف طبیعت | شد عنصر ترکیب همه خلق چو طیار | |
آنکس که یکی مسهل و داروی تو خوردست | مانند فرشته نشود هرگز بیمار | |
هر چشم که از خاک درت سرمهی او بود | ز آوردن هر آب که آرد نشود تار | |
آنها که یکی حبه ز حب تو بخوردند | در دام اجل هیچ نگردند گرفتار | |
حذق تو چنانست که بینبض و دلیلی | می باز نمایی غرض روح به هنجار | |
گر باد بفرخار بر دشمت داروت | از قوت او روح پذیرد بت فرخار | |
بر کار ز داروی تو شد شخص معطل | مانده ملک الموت ز داروی تو بیکار | |
ای طبع و علوم تو شفا بخش و سخاورز | وی دست و زبان تو درر پاش و گهربار | |
از مال تو جز خانهی تو کیست تهیدست | وز دست تو جز کیسهی تو کیست زیانکار | |
آراستهای از شرف و جود همیشه | چون شاخ ز طیار و چو افلاک ز سیار | |
فعل تو چنانست که دیگر ز معاصی | واجب نشود بر تو یکی روز ستغفار | |
چون مردمک دیده عزیزی بر ما ز آنک | در چشم تو سیم و زر ما هست چنین خوار | |
چون نقطهی نقشست دل آنکه ابا تو | دو روی و دو سر باشد چون کاغذ پرگار | |
ادیان به علی راست شد ابدان به تو زیراک | تو نافع مومن شدی او قامع کفار | |
تو دیگری و حاسد تو دیگر از آن کو | خار آمده بیگلبن تو گلبن بیخار | |
کی گردد مه مردم بد اصل به دعوی | کی گردد نو پیرهن کهنه به آهار | |
یک شهر طبیبند ولی از سر دعوی | کو چون تو یکی خواجهی دانندهی هشیار | |
عالم همه پر موسی و چوبست ولیکن | یک موسی از آن کو که ز چوبی بکند مار | |
کار چو تو کس نیست شدن نزد هر ابله | تا بار دهد یا ندهد حاجب و سالار | |
کز حشمت و جاه تو همی پیش نیاید | نور قمر و شمس به درگاه تو بییار | |
خود دیده کنان جمله میآیند سوی تو | دیدار ترا از دل و جان گشته خریدار | |
تو کعبهی مایی و به یک جای بیاسای | این رفتن هر جای به هر بیهده بگذار | |
زوار سوی خانهی کعبه شده از طمع | هرگز نشود کعبه سوی خانهی زوار | |
دیدیم طبیبان و بدین مایه شناسیم | ما جعفر طیار ز بو جعفر طرار | |
بر چشمهی حیوان ز پی چون تو طبیبی | شاید که کند فخر شهنشاه جهاندار | |
کز جود تو و علم تو غزنین چو بهشتست | زیرا که درو نیست نه بیمار و نه تیمار | |
ای مرد فلک حشمت و فرزانهی مکرم | وی پیر جوان دولت مردانهی غیار | |
هستیم بر آنسان ز حکیمی که نگوید | اندر همه عالم ز من امروز کس اشعار | |
لیک آمدهام سیر ز افعال زمانه | هر چند هنوز از غرض خویشم ناهار | |
آن سود همی بینم از اشعار که هر شب | هش را ببرد سوش بماند بر من عار | |
خواریم از آنست که زین شهرم ازیرا | در بحر و صدف خوار بود لولو شهوار | |
هدهد کلهی دارد و طاووس قبایی | من بلبل و خواهان یکی درعه و دستار | |
زین محتشمانند درین شهر که همت | بر هیچ کسی مینتوان دوخت به مسمار | |
ای درت ز بیبرگان چون شاخ در آذر | وی دلت ز بخشیدن چون باغ در آزار | |
از مکرمت تست که پیوسته نهفتهست | این شخص به دراعه و این پای به شلوار | |
پس چون تنم آراستهی پیرهن تست | این فرق مرا نیز بیارای به دستار | |
سود از تو بدان جویم کز مایهی طبعم | خود را بر تو دیدهام این قیمت و بازار | |
آثار نکو به که بماند چو ز مردم | می هیچ نماند ز پس مرگ جز آثار | |
تا جوهر دریا نبود چون گهر باد | تا مایهی مرکز نبود چون فلک نار | |
چون چار گهر فعل تو و ذات تو بادا | از محکمی و لطف و توانایی و مقدار | |
در عافیت خیر و سخا باد همیشه | اسباب بقای تو چو خیرات تو بسیار | |
جبار ترا از قبل نفع طبیبان | تا دیر برین مکرمت و جود نگهدار | |
جبار ترا باد نگهبان به کریمی | از مادح بدگوی و ز ممدوح جگرخوار | |
از فضل ملک باد به هر حال و به هر وقت | امروز تو از دی به و امسال تو از پار |