سنایی غزنوی (قصاید)/چرخ نارد به حکم صدر دوران
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (چرخ نارد به حکم صدر دوران) از سنایی غزنوی |
' |
چرخ نارد به حکم صدر دوران | جان نزاید به سعی چار ارکان | |
در زمین از سخا و فضل و هنر | چون محمد تکین بغراخان | |
آنکه شد تا سخاش پیدا گشت | بخل در دامن فنا پنهان | |
آنکه از بیم خنجرش دشمن | همچو خنجر شدست گنگ زبان | |
آنکه تا باد امن او بوزید | غرق عفوست کشتی عصیان | |
آنکه بر شید و شیر نزد کفش | جود بخلست و پردلی بهتان | |
در یمینش نهادهی دعوی | در یقینش نیتجهی برهان | |
مرده با زخم پای او زفتی | زنده با جود دست او احسان | |
از پی چشم زخم بر در جود | کرده شخص نیاز را قربان | |
ای ز تاثیر حرمت گهرت | یافته از زمانه خلق امان | |
فلک جود را کفت انجم | نامهی جاه را دلت عنوان | |
زیر امر تو نقش چار گهر | زیر قدر تو جرم هفت ایوان | |
دل کفیده ز فکرت تو یقین | دم بریده ز خاطر تو گمان | |
ابرو تیری به بخشش و کوشش | شید و شیری به مجلس و میدان | |
تا بپیوست نهی تو بر عقل | عقلها را گسسته شد فرمان | |
از پی کین نحس سخت بکوفت | پای قدر تو تارک کیوان | |
دید چون کبر و همتت بگذاشت | کبر و همت پلنگ شیر ژیان | |
بر یک انگشت همتت تنگست | خاتم نه سپهر سرگردان | |
به مکانی رسید همت تو | کز پس آن پدید نیست مکان | |
شمت جودت ار بر ابر عقیم | بوزد خیزد از گهر طوفان | |
باد حزم تو گر بر ابر زند | بر زمین ناید از هوا باران | |
آب عزم تو گر به کوه رسد | بر هوا بر رود چو نار و دخان | |
هر که در فر سایهی کف تست | ایمنست از نوائب حدثان | |
رو که روشن بتست جرم فلک | رو که خرم بتست طبع جهان | |
چه عجب گر ز گوهر تو کند | فخر بر شام و مکه ترکستان | |
گر چه زین پیش بر طوایف ترک | کرد رستم ز پردلی دستان | |
گر بدیدیت بوسها دادی | بر ستانهی تو رستم دستان | |
ای ز دل سود حرص را مایه | وی ز کف درد آز را درمان | |
عورتی ام بکرده از شنگی | تیغ بسیار مرد را افسان | |
بر همه مهتران فگنده رکاب | وز همه لیتکان کشیده عنان | |
با مهان بوده همچو ماه قرین | وز کهان همچو گبر کرده کران | |
هر که زین طایفه مرا دیدی | شدی از لرزه همچو باد وزان | |
آخر این لیتک کتاب فروش | برسانیده کار بنده به جان | |
آنچنان کون فروش کاون بخش | و آنچنان گنده ریش گنده دهان | |
و آنچنان سرد پوز گنده بروت | و آنچنان کون فراخک کشخان | |
آنچنان بادسار خاک انبوی | آنچنان باد ریش و خاک افشان | |
آن درم سنگکی که برناید | از گرانی به یک جهان میزان | |
بینواتر ز ابرهای تموز | سرد دمتر ز بادهای خزان | |
در همه دیدهها چو کاه سبک | بر همه طبعها چو کوه گران | |
بیخرد لیتکی و بد خصلت | بیادب مردکی و بیسامان | |
باد بیحمیتانه در سبلت | نام بیدولتانه در دیوان | |
جای عقلش گرفته باد و بروت | آب رویش بخورده خاک هوان | |
چون سگ و گره برده از غمری | آبروی از برای پارهی نان | |
دل و تن چون تن و دل غربال | سر و بن چون بن و سر و بنگان | |
کرده بر کون خویش سیم سره | کرده بر کیر خویش عمر زیان | |
بیزبان بوده و شده تازی | خوشهچین بوده و شده دهقان | |
سخت بیهوده گوی چون فرعون | نیک بسیار خوار چون ثعبان | |
زده جامه برای من صابون | کرده سبلت ز عشق من سوهان | |
چنگ در دل چو عاشق مفلس | دست بر کون چو مفلس عریان | |
در شکمش ز نوعها علت | در دو چشمش ز جنسها یرقان | |
پر کدو دانه گردد ار بنهی | کپه بر کون او چو با تنگان | |
تیز سیصد قرابه در ریشش | با چنین عشق و با چنین پیمان | |
گاه گوید دعات گویم من | اوفتم زان حدیث در خفقان | |
زان که هرگز نخواست کس از کس | به دعا گادن ای مسلمانان | |
نکنم بیدرم جماعش اگر | دهد ایزد بهشت بیایمان | |
درم آمد علاج عشق درم | کوه ریشا چه سود ازین و از آن |