سنایی غزنوی (غزلیات)/چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم) از سنایی غزنوی |
' |
چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم | که آنگه خوش بود با من که من بیخویشتن باشم | |
من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او | نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم | |
چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش | چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم | |
چو او با من سخن گوید چو یوسف وقت لا باشد | چو من با او سخن گویم چو موسی گاه لن باشم | |
سخن پیدا و پنهانست و او آن دوستر دارد | که چون با من سخن گوید من آنجا چون وثن باشم | |
چو بیخود بر برش باشم ز وصف اندر کنف باشم | چو با خود بر درش باشم ز هجر اندر کفن باشم | |
مرا در عالم عشقش مپرس از شیب و از بالا | مهم تا در فلک باشم گلم تا در چمن باشم | |
مرا گر پایهای بینی بدان کان پایه او باشد | بر او گر سایهای بینی بدان کان سایه من باشم | |
سنایی خوانم آن ساعت که فانی گشتم از سنت | سنایی آنگهی باشم که در بند سنن باشم |