سنایی غزنوی (غزلیات)/دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپردهایم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپردهایم) از سنایی غزنوی |
' |
دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپردهایم رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مردهایم ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو از سر کوی تو بر سر سنگ و سیلی خوردهایم بندگی کردیم و دیدیم از تو ما پاداش خویش زرد رخساریم و از جورت به جان آزردهایم ما عجب خواریم در چشم تو ای یار عزیز گویی از روم و خزر نزدت اسیر آوردهایم از برای کشتن ما چند تازی اسب کین کز جفایت مرده و دل در غمت پروردهایم تا تولا کردهایم از عاشقی در دوستیت چون سنایی از همه عالم تبرا کردهایم