سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور)/یکی را چو من دل به دست کسی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۵۷ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور) (یکی را چو من دل به دست کسی)
از سعدی
'


یکی را چو من دل به دست کسی گرو بود و می‌برد خواری بسی پس از هوشمندی و فرزانگی به دف بر زدندش به دیوانگی ز دشمن جفا بردی از بهر دوست که تریاک اکبر بود زهر دوست قفا خوردی از دست یاران خویش چو مسمار پیشانی آورده پیش خیالش چنان بر سر آشوب کرد که بام دماغش لگد کوب کرد نبودش ز تشنیع یاران خبر که غرقه ندارد ز باران خبر کرا پای خاطر برآمد به سنگ نیندیشد از شیشه‌ی نام و ننگ شبی دیو خود را پری چهره ساخت در آغوش این مرد و بر وی بتاخت سحرگه مجال نمازش نبود ز یاران کسی آگه ز رازش نبود به آبی فرو رفت نزدیک بام بر او بسته سرما دری از رخام نصیحتگری لومش آغاز کرد که خود را بکشتی در این آب سرد ز برنای منصف برآمد خروش که ای یار چند از ملامت؟ خموش مرا پنج روز این پسر دل فریفت ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت نپرسید باری به خلق خوشم ببین تا چه بارش به جان می‌کشم پس آن را که شخصم ز خاک آفرید به قدرت در او جان پاک آفرید عجب داری ار بار حکمش برم که دایم به احسان و فضلش درم؟