سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور)/شکایت کند نوعروسی جوان
نسخهٔ تاریخ ۲۲ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۵۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور) (شکایت کند نوعروسی جوان) از سعدی |
' |
شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان که مپسند چندین که با این پسر به تلخی رود روزگارم بسر کسانی که با ما در این منزلند نبینم که چون من پریشان دلند زن و مرد با هم چنان دوستند که گویی دو مغز و یکی پوستند ندیدم در این مدت از شوی من که باری بخندید در روی من شنید این سخن پیر فرخنده فال سخندان بود مرد دیرینه سال یکی پاسخش داد شیرین و خوش که گر خوبروی است بارش بکش دریغ است روی از کسی تافتن که دیگر نشاید چنو یافتن چرا سرکشی زان که گر سرکشد به حرف وجودت قلم درکشد؟ یکم روز بر بندهای دل بسوخت که میگفت و فرماندهش میفروخت تو را بنده از من به افتد بسی مرا چون تو دیگر نیفتد کسی