سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور)/شنیدم که پیری شبی زنده داشت

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۵۸ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور) (شنیدم که پیری شبی زنده داشت)
از سعدی
'


شنیدم که پیری شبی زنده داشت سحر دست حاجت به حق برفراشت یکی هاتف انداخت در گوش پیر که بی حاصلی، رو سر خویش گیر بر این در دعای تو مقبول نیست به خواری برو یا بزاری بایست شب دیگر از ذکر و طاعت نخفت مریدی ز حالش خبر یافت، گفت چو دیدی کزان روی بسته‌ست در به بی حاصلی سعی چندین مبر به دیباجه بر اشک یاقوت فام به حسرت ببارید و گفت ای غلام به نومیدی آنگه بگردیدمی از این ره، که راهی دگر دیدمی مپندار گر وی عنان برشکست که من باز دارم ز فتراک دست چو خواهنده محروم گشت از دری چه غم گر شناسد در دیگری؟ شنیدم که راهم در این کوی نیست ولی هیچ راه دگر روی نیست در این بود سر بر زمین فدا که گفتند در گوش جانش ندا قبول است اگرچه هنر نیستش که جز ما پناهی دگر نیستش