سعدی (قصاید فارسی)/ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو) از سعدی |
' |
ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو | واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو | |
درویش و پادشاه ندانم درین زمان | الا به زیر سایهی همچون همای تو | |
نوشین روان و حاتم طایی که بودهاند | هرگز نبودهاند به عدل و سخای تو | |
منشور در نواحی و مشهور در جهان | آوازهی تعبد و خوف و رجای تو | |
اسلام در امان و ضمان سالمتست | از یمن همت و قدم پارسای تو | |
گر آسمان بداند قدر تو بر زمین | در چشم آفتاب کشد خاک پای تو | |
خلق از جزای خیر تو کردن مقصرند | پروردگار خلق تواند جزای تو | |
شکر مسافران که به آفاق میرود | گر بر فلک رسد نرسد در عطای تو | |
تیغ مبارزان نکند در دیار خصم | چندان اثر که همت کشور گشای تو | |
بدبخت نیست در همه عالم به اتفاق | الا کسی که روی بتابد ز رای تو | |
ای در بقای عمر تو خیر جهانیان | باقی مباد هر که نخواهد بقای تو | |
خاص از برای مصلحت عام دیرسال | بنشین که مثل تو ننشیند به جای تو | |
آن چیست در جهان که نداری تو آن مراد | تا سعدی از خدای بخواهد برای تو | |
تا آفتاب میرود و صبح میدمد | عاید به خیر باد صباح و مسای تو | |
یارب رضای او تو برآور به فضل خویش | کو روز و شب نمیطلبد جز رضای تو |