سعدی (قصاید فارسی)/ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست) از سعدی |
' |
ایهاالناس! جهان جای تنآسانی نیست | مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست | |
خفتگان را چه خبر زمزمه ٔمرغ سحر؟ | حَیَوان را خبر از عالم انسانی نیست | |
داروی تربیت از پیر طریقت بِسِتان | کآدمی را بَتَر از علت نادانی نیست | |
روی، اگر چند پَریچهره و زیبا باشد، | نتوان دید در آیینه که نورانی نیست | |
شبِ مردان خدا روزِ جهان افروزست | روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست | |
پنجهی دیو به بازوی ریاضت بشکن! | کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست | |
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی! | صدق پیشآر! که اخلاص به پیشانی نیست | |
حذر از پیروی نفس که در راه خدای | مردم افکنتر ازین غول بیابانی نیست | |
عالم و عابد و صوفی، همه طفلان رهند | مرد اگر هست بجز عارف ربانی نیست | |
با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی | کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست | |
خانه پُرگَندم و یک جو نفرستاده به گور | برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست؟ | |
ببری مال مسلمان و چو مالَت ببرند | بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست! | |
آخِری نیست تمنای سر و سامان را | سر و سامان بِهْ از بیسر و سامانی نیست | |
آن کس از دُزد بترسد که مَتاعی دارد | عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست! | |
وآنکه را خیمه به صحرای فراغت زدهاند | گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست | |
یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد؛ | مشنو ار در سخنم فایده دو جهانی نیست | |
حاصل عمر تلف کرده و ایام به لغو | گذرانیده، بجز حیف و پشیمانی نیست | |
سعدیا! گرچه سخندان و مصالح گویی | به عمل کار برآید به سخندانی نیست | |
تا به خرمن برسد کشت امیدی که تُراست | چارهٔ کار بجز دیده ٔبارانی نیست | |
گر گدایی کنی از درگه او کُن باری | که گدایان درش را سر سلطانی نیست | |
یارب از نیست به هست آمدهٔ صُنع توایم | وآنچه هست از نظر علم تو پنهانی نیست | |
گر برانی و گرم بنده ٔمخلص خوانی | روی نومیدیَم از حضرت سلطانی نیست | |
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟ | تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست | |
دست حسرت گَزی ار یک دِرَمَت فُوْت شود | هیچت از عُمرِ تلف کرده پشیمانی نیست |