دیوان شمس/با دل گفتم چرا چنینی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (با دل گفتم چرا چنینی) از مولوی |
' |
با دل گفتم چرا چنینی | تا چند به عشق همنشینی | |
دل گفت چرا تو هم نیایی | تا لذت عشق را ببینی | |
گر آب حیات را بدانی | جز آتش عشق کی گزینی | |
ای گشته چو باد از لطافت | پرباد شده چو ساتگینی | |
چون آب تو جان نقشهایی | چون آینه حسن را امینی | |
هر جان خسیس کان ندارد | میپندارد که تو همینی | |
ای آنک تو جان آسمانی | هر چند به صورت از زمینی | |
ای خرد شکسته همچو سرمه | تو سرمه دیده یقینی | |
ای لعل تو از کدام کانی | در حلقه درآ که خوش نگینی | |
ای از تو خجل هزار رحمت | آن دم که چو تیغ پر ز کینی | |
شمس تبریز صورتت خوش | و اندر معنی چه خوش معینی |