دیوان شمس/گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو) از مولوی |
' |
گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو | هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو | |
سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان آمد | تا چند کشی گوشم ای گوش کشان برگو | |
سری است سمندر را ز آتش بنمی سوزد | جانی است قلندر را نادرتر از آن برگو | |
بنگر حشر مستان از دست بنه دستان | با رطل گران پیش آ با ضرب گران برگو | |
زان غمزه چون تیرش و ابروی کمان گیرش | اسرار سلحشوری با تیر و کمان برگو | |
برگو هله جان برگو پیش همگان برگو | و آن نکته که میدانی با او پنهان برگو | |
از جام رحیق او مست است عشیق او | پیغام عقیق او ای گوهر کان برگو | |
من بیزبر و زیرم در پنجه آن شیرم | ز احوال جهان سیرم ز احوال فلان برگو | |
زیر است نوای غم و اندرخور شادی بم | یک لحظه چنین برگو یک لحظه چنان برگو | |
خورشید معینت شد اقبال قرینت شد | مقصود یقینت شد بیشک و گمان برگو | |
چون بگذری ای عارف زین آب و گل ناشف | زان سو مثل هاتف بینام و نشان برگو | |
در عالم جان جا کن در غیب تماشا کن | رویی به روانها کن زین گرم روان برگو | |
من بیخود و سرمستم اینک سر خم بستم | ای شاه زبردستم بیکام و دهان برگو |