دیوان شمس/کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا) از مولوی |
' |
کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا | طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا | |
تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان | بر صفت گلبشکر پخت و بپرورد مرا | |
گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم | گفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا | |
ای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو را | ای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرا | |
تشنه و مستسقی تو گشتهام ای بحر چنانک | بحر محیط ار بخورم باشد درخورد مرا | |
حسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهان | فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا | |
رفتم هنگام خزان سوی رزان دست گزان | نوحه گر هجر تو شد هر ورق زرد مرا | |
فتنه عشاق کند آن رخ چون روز تو را | شهره آفاق کند این دل شب گرد مرا | |
راست چو شقه علمت رقص کنانم ز هوا | بال مرا بازگشا خوش خوش و منورد مرا | |
صبح دم سرد زند از پی خورشید زند | از پی خورشید تو است این نفس سرد مرا | |
جزو ز جزوی چو برید از تن تو درد کند | جزو من از کل ببرد چون نبود درد مرا | |
بنده آنم که مرا بیگنه آزرده کند | چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا | |
هر کسکی را هوسی قسم قضا و قدر است | عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا | |
اسب سخن بیش مران در ره جان گرد مکن | گر چه که خود سرمه جان آمد آن گرد مرا |