دیوان شمس/چه دیدم خواب شب کامروز مستم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چه دیدم خواب شب کامروز مستم) از مولوی |
' |
چه دیدم خواب شب کامروز مستم | چو مجنونان ز بند عقل جستم | |
به بیداری مگر من خواب بینم | که خوابم نیست تا این درد هستم | |
مگر من صورت عشق حقیقی | بدیدم خواب کو را می پرستم | |
بیا ای عشق کاندر تن چو جانی | به اقبالت ز حبس تن برستم | |
مرا گفتی بدر پرده دریدم | مرا گفتی قدح بشکن شکستم | |
مرا گفتی ببر از جمله یاران | بکندم از همه دل در تو بستم | |
مرا دل خسته کردی جرمم این بود | که از مژگان خیالت را بجستم | |
ببر جان مرا تا در پناهت | دو دستک می زنم کز جان بسستم | |
چه عالمهاست در هر تار مویت | بیفشان زلف کز عالم گسستم | |
که در هفتم زمین با تو بلندم | که در هفتم فلک بیروت پستم |