دیوان شمس/واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب) از مولوی |
' |
واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب | کاندر خرابه دل من آید آفتاب | |
از پای درفتادهام از شرم این کرم | کان شه دعام گفت همو کرد مستجاب | |
بس چهره کو نمود مرا بهر ساکنی | گفتم که چهره دیدم و آن بود خود نقاب | |
از نور آن نقاب چو سوزید عالمی | یا رب چگونه باشد آن شاه بیحجاب | |
بر من گذشت عشق و من اندر عقب شدم | واگشت و لقمه کرد و مرا خورد چون عقاب | |
برخوردم از زمانه چو او خورد مر مرا | در بحر عذب رفتم و وارستم از عذاب | |
آن را که لقمههای بلاها گوار نیست | زانست کو ندید گوارش از این شراب | |
زین اعتماد نوش کنند انبیا بلا | زیرا که هیچ وقت نترسد ز آتش آب |