دیوان شمس/ندا رسید به جانها که چند میپایید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ندا رسید به جانها که چند میپایید) از مولوی |
' |
ندا رسید به جانها که چند میپایید | به سوی خانه اصلی خویش بازآیید | |
چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست | به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید | |
ز آب و گل چو چنین کنده ایست بر پاتان | بجهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید | |
سفر کنید از این غربت و به خانه روید | از این فراق ملولیم عزم فرمایید | |
به دوغ گنده و آب چه و بیابانها | حیات خویش به بیهوده چند فرسایید | |
خدای پر شما را ز جهد ساخته است | چو زندهاید بجنبید و جهد بنمایید | |
به کاهلی پر و بال امید میپوسد | چو پر و بال بریزد دگر چه را شایید | |
از این خلاص ملولید و قعر این چه نی | هلا مبارک در قعر چاه میپایید | |
ندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار | نه کودکیت سر آستین چه میخایید | |
خود اعتبار چه باشد بجز ز جو جستن | هلا ز جو بجهید آن طرف چو برنایید | |
درون هاون شهوت چه آب میکوبید | چو آبتان نبود باد لاف پیمایید | |
حطام خواند خدا این حشیش دنیا را | در این حشیش چو حیوان چه ژاژ میخایید | |
هلا که باده بیامد ز خم برون آیید | پی قطایف و پالوده تن بپالایید | |
هلا که شاهد جان آینه همیجوید | به صیقل آینهها را ز زنگ بزدایید | |
نمیهلند که مخلص بگویم اینها را | ز اصل چشمه بجویید آن چو جویایید |