دیوان شمس/مکن راز مرا ای جان فسانه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مکن راز مرا ای جان فسانه) از مولوی |
' |
مکن راز مرا ای جان فسانه | شنیدستی مجالس بالامانه | |
شنیدستی که الدین النصیحه | نصیحت چیست جستن از میانه | |
شنیدستی که الفرقه عذاب | فراقش آتش آمد با زبانه | |
چو لا تاسو علی ما فات گفتهست | نمیارزد به رنج دام دانه | |
چو فرمودهست حق کالصلح خیر | رها کن ماجرا را ای یگانه | |
هلا برجه که ان الله یدعوا | غریبی را رها کن رو به خانه | |
رها کن حرص را کالفقر فخری | چرا می ننگ داری زین نشانه | |
چو ره بگشاد ابیت عند ربی | چه باشد گر کم آید خشک نانه | |
تجلی ربه نی کم ز کوهی | بخوان بر خود مخوان این را فسانه | |
خدا با توست حاضر نحن اقرب | در آن زلفی و بیآگه چو شانه | |
ولی زان زلف شانه زنده گردد | بخوان قرآن نسوی تا بنانه | |
چو گفتهست انصتو ای طوطی جان | بپر خاموش و رو تا آشیانه |