دیوان شمس/مستی ده و هستی ده‌ای غمزه خماره

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (مستی ده و هستی ده‌ای غمزه خماره)
از مولوی
'


مستی ده و هستی ده‌ای غمزه خماره تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره
ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره
صد چشمه بجوشانی در سینه چون مرمر ای آب روان کرده از مرمر و از خاره
ای سنگ سیه را تو کرده مدد دیده وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره
ای نور روان کرده از پیه دو چشم ما و اندیشه روان کرده از خون دل پاره