دیوان شمس/مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو) از مولوی |
' |
مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو | در آن بهشت و گلستان و سبزه زار بجو | |
چو سایه خسپم و کاهل مرا اگر جویی | به زیر سایه آن سرو پایدار بجو | |
چو خواهیم که ببینی خراب و غرق شراب | بیا حوالی آن چشم پرخمار بجو | |
اگر ز روز شمردن ملول و سیر شدی | درآ به دور و قدحهای بیشمار بجو | |
در آن دو دیده مخمور و قلزم پرنور | درآ جواهر اسرار کردگار بجو | |
دلی که هیچ نگرید به پیش دلبر جو | گلی که هیچ نریزد در آن بهار بجو | |
زهی فسرده کسی کو قرار میجوید | تو جان عاشق سرمست بیقرار بجو | |
اگر چراغ نداری از او چراغ بخواه | وگر عقار نداری از او عقار بجو | |
به مجلس تو اگر دوش بیخودی کردم | تو عذر عقل زبونم از آن عذار بجو | |
تو هر چه را که بجویی ز اصل و کانش جوی | ز مشک و گل نفس خوش خلش ز خار بجو | |
خیال یار سواره همیرسد ای دل | پیامهای غریب از چنین سوار بجو | |
به نزد او همه جانهای رفتگان جمعند | کنار پرگلشان را در آن کنار بجو | |
چو صبح پیش تو آید از او صبوح بخواه | چو شب به پیش تو آید در او نهار بجو | |
چو مردمک تو خمش کن مقام تو چشم است | وگر نه آن نظرستت در انتظار بجو | |
چو شمس مفخر تبریز دیده فقر است | فقیروار مر او را در افتقار بجو |