دیوان شمس/عشق را جان بیقرار بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عشق را جان بیقرار بود) از مولوی |
' |
عشق را جان بیقرار بود | یاد جان پیش عشق عار بود | |
سر و جان پیش او حقیر بود | هر که را در سر این خمار بود | |
همه بر قلب میزند عاشق | اندر آن صف که کارزار بود | |
نکند جانب گریز نظر | گر چه شمشیر صد هزار بود | |
عشق خود مرغزار شیرانست | کی سگی شیر مرغزار بود | |
عشق جانها در آستین دارد | در ره عشق جان نثار بود | |
نام و ناموس و شرم و اندیشه | پیش جاروبشان غبار بود | |
همه کس را شکار کرد بلا | عاشقان را بلا شکار بود | |
مر بلا را چنان به جان بخرند | کان بلا نیز شرمسار بود | |
جان عشق است شه صلاح الدین | کو ز اسرار کردگار بود |