دیوان شمس/شب قدر است جسم تو کز او یابند دولتها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (شب قدر است جسم تو کز او یابند دولتها) از مولوی |
' |
شب قدر است جسم تو کز او یابند دولتها | مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمتها | |
مگر تقویم یزدانی که طالعها در او باشد | مگر دریای غفرانی کز او شویند زلتها | |
مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند | و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعتها | |
عجب تو بیت معموری که طوافانش املاکند | عجب تو رق منشوری کز او نوشند شربتها | |
و یا آن روح بیچونی کز اینها جمله بیرونی | که در وی سرنگون آمد تأملها و فکرتها | |
ولی برتافت بر چونها مشارقهای بیچونی | بر آثار لطیف تو غلط گشتند الفتها | |
عجایب یوسفی چون مه که عکس اوست در صد چه | از او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملتها | |
چو زلف خود رسن سازد ز چههاشان براندازد | کشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرتها | |
چو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابد | خمش که بس شکسته شد عبارتها و عبرتها |