دیوان شمس/زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا) از مولوی |
' |
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا | چه نغزست و چه خوبست چه زیباست خدایا | |
از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم | نه از کف و نه از نای نه دفهاست خدایا | |
یقین گشت که آن شاه در این عرش نهانست | که اسباب شکرریز مهیاست خدایا | |
به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش | چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا | |
تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی | ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا | |
نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو | که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا | |
نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد | دم ناییست که بیننده و داناست خدایا | |
که در باغ و گلستان ز کر و فر مستان | چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا | |
ز تیه خوش موسی و ز مایده عیسی | چه لوتست و چه قوتست و چه حلواست خدایا | |
از این لوت و زین قوت چه مستیم و چه مبهوت | که از دخل زمین نیست ز بالاست خدایا | |
ز عکس رخ آن یار در این گلشن و گلزار | به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا | |
چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم | که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا | |
بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک | مگر هر در دریای تو گویاست خدایا | |
خمش ای دل که تو مستی مبادا به جهانی | نگهش دار ز آفت که برجاست خدایا | |
ز شمس الحق تبریز دل و جان و دو دیده | سراسیمه و آشفته سوداست خدایا |