دیوان شمس/ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی) از مولوی |
' |
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی | لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی | |
بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمهام | من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی | |
تشنهتر از اجل منم دوزخ وار میتنم | هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی | |
نیست نزار عشق را جز که وصال داروی | نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی | |
عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند | گر چه بود گران سری گر چه بود سبک جهی | |
صدق نهنده هم تویی در دل هر موحدی | نقش کننده هم تویی در دل هر مشبهی | |
نوح ز اوج موج تو گشته حریف تختهای | روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی | |
خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان | باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی |