دیوان شمس/روم به حجره خیاط عاشقان فردا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (روم به حجره خیاط عاشقان فردا) از مولوی |
' |
روم به حجره خیاط عاشقان فردا | من درازقبا با هزار گز سودا | |
ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید | بدین یکی کندت جفت و زان دگر عذرا | |
بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر | زهی بریشم و بخیه زهی ید بیضا | |
چو دل تمام نهادی ز هجر بشکافد | به زخم نادره مقراض اهبطوا منها | |
ز جمع کردن و تفریق او شدم حیران | به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا | |
دلست تخته پرخاک او مهندس دل | زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما | |
تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد | ز ضرب خود چه نتیجه همیکند پیدا | |
چو ضرب دیدی اکنون بیا و قسمت بین | که قطرهای را چون بخش کرد در دریا | |
به جبر جمله اضداد را مقابله کرد | خمش که فکر دراشکست زین عجایبها |