دیوان شمس/روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش) از مولوی |
' |
روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش | روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش | |
خواهی که تا بیابی یک لحظهای مجویش | خواهی که تا بدانی یک لحظهای مدانش | |
چون در نهانش جویی دوری ز آشکارش | چون آشکار جویی محجوبی از نهانش | |
چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان | پاها دراز کن خوش میخسب در امانش | |
چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد | وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش | |
ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را | درتاز درجهانش اما نه در جهانش | |
بیحرص کوب پایی از کوری حسد را | زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش | |
آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان | و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش |