دیوان شمس/رفتم تصدیع از جهان بردم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (رفتم تصدیع از جهان بردم) از مولوی |
' |
رفتم تصدیع از جهان بردم | بیرون شدم از زحیر و جان بردم | |
کردم بدرود همنشینان را | جان را به جهان بینشان بردم | |
زین خانه شش دری برون رفتم | خوش رخت به سوی لامکان بردم | |
چون میر شکار غیب را دیدم | چون تیر پریدم و کمان بردم | |
چوگان اجل چو سوی من آمد | من گوی سعادت از میان بردم | |
از روزن من مهی عجب درتافت | رفتم سوی بام و نردبان بردم | |
این بام فلک که مجمع جانهاست | ز آن خوشتر بد که من گمان بردم | |
شاخ گل من چو گشت پژمرده | بازش سوی باغ و گلستان بردم | |
چون مشتریی نبود نقدم را | زودش سوی اصل اصل کان بردم | |
زین قلب زنان قراضه جان را | هم جانب زرگر ارمغان بردم | |
در غیب جهان بیکران دیدم | آلاجق خود بدان کران بردم | |
بر من مگری که زین سفر شادم | چون راه به خطه جنان بردم | |
این نکته نویس بر سر گورم | که سر ز بلا و امتحان بردم | |
خوش خسپ تنا در این زمین که من | پیغام تو سوی آسمان بردم | |
بربند زنخ که من فغانها را | سرجمله به خالق فغان بردم | |
زین بیش مگو غم دل ایرا من | دل را به جناب غیب دان بردم |