دیوان شمس/دوش می گفت جانم کی سپهر معظم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دوش می گفت جانم کی سپهر معظم) از مولوی |
' |
دوش می گفت جانم کی سپهر معظم | بس معلق زنانی شعلهها اندر اشکم | |
بیگنه بیجنایت گردشی بینهایت | بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم | |
گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش | هم شه و هم گداوش چون براهیم ادهم | |
صورتت سهمناکی حالتت دردناکی | گردش آسیاها داری و پیچ ارقم | |
گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کس | کو بهشت جهان را می کند چون جهنم | |
در کفش خاک مومی سازدش رنگ و رومی | سازدش باز و بومی سازدش شکر و سم | |
او نهانی است یارا این چنین آشکارا | پیش کرده است ما را تا شود او مکتم | |
کی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهان | گشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بم | |
چون تن خاکدانت بر سر آب جانت | جان تتق کرده تن را در عروسی و در غم | |
در تتق نوعروسی تندخویی شموسی | می کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالم | |
خاک از او سبزه زاری چرخ از او بیقراری | هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم | |
عقل از او مستقینی صبر از او مستعینی | عشق از او غیب بینی خاک او نقش آدم | |
باد پویان و جویان آبها دست شویان | ما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم | |
بحر با موجها بین گرد کشتی خاکین | کعبه و مکهها بین در تک چاه زمزم | |
شه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکن | که ندانی تو کردن دلو و حبل از شلولم |