دیوان شمس/درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما) از مولوی |
' |
درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما | بی سر و سامان عشقش بود سامان ما | |
آن خیال جان فزای بخت ساز بینظیر | هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما | |
در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان | گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما | |
صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود | کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما | |
خوش خوش اندر بحر بیپایان او غوطی خورد | تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما | |
شکر ایزد را که جمله چشمه حیوانها | تیره باشد پیش لطف چشمه حیوان ما | |
شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار | پیش چشم مست مخمور خوش جانان ما | |
دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را | ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما | |
پس برآرد نیش خونی کز سرش خون میچکد | پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما | |
در دهان عقل ریزد خون او را بردوام | تا رهاند روح را از دام و از دستان ما | |
تا بشاید خدمت مخدوم جانها شمس دین | آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما | |
تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب | تا ببیند حال اولیان و آخریان ما | |
شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد | کز زمینش میبروید نرگس و ریحان ما |