دیوان شمس/خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را) از مولوی |
' |
خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را | دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را | |
دیوار گوش دارد آهستهتر سخن گو | ای عقل بام بررو ای دل بگیر در را | |
اعدا که در کمینند در غصه همینند | چون بشنوند چیزی گویند همدگر را | |
گر ذرهها نهانند خصمان و دشمنانند | در قعر چه سخن گو خلوت گزین سحر را | |
ای جان چه جای دشمن روزی خیال دشمن | در خانه دلم شد از بهر رهگذر را | |
رمزی شنید زین سر زو پیش دشمنان شد | میخواند یک به یک را میگفت خشک و تر را | |
زان روز ما و یاران در راه عهد کردیم | پنهان کنیم سر را پیش افکنیم سر را | |
ما نیز مردمانیم نی کم ز سنگ کانیم | بی زخمهای میتین پیدا نکرد زر را | |
دریای کیسه بسته تلخ و ترش نشسته | یعنی خبر ندارم کی دیدهام گهر را |