دیوان شمس/خداوندا مده آن یار را غم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (خداوندا مده آن یار را غم) از مولوی |
' |
خداوندا مده آن یار را غم | مبادا قامت آن سرو را خم | |
تو می دانی که جان باغ ما اوست | مبادا سرو جان از باغ ما کم | |
همیشه تازه و سرسبز دارش | بر او افشان کرامتها دمادم | |
معظم دارش اندر دین و دنیا | به حق حرمت اسمای اعظم | |
وجودش در بنی آدم غریب است | بدو صد فخر دارد جان آدم | |
مخلد دار او را همچو جنت | که او جنات جنات است مبهم | |
ز رنج اندرون و رنج بیرون | معافش دار یا رب و مسلم | |
جهان شاد است وز او صد شکر دارد | که عیسی شکرها دارد ز مریم | |
دعاهایی که آن در لب نیاید | که بر اجزای روح است آن مقسم | |
مجاب و مستجابش کن پی او | که تو داناتری والله اعلم |