دیوان شمس/جان آمده در جهان ساده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (جان آمده در جهان ساده) از مولوی |
' |
جان آمده در جهان ساده | وز مرکب تن شده پیاده | |
سیل آمد و درربود جان را | آن سیل ز بحرها زیاده | |
جان آب لطیف دیده خود را | در خویش دو چشم را گشاده | |
از خود شیرین چنانک شکر | وز خویش بجوش همچو باده | |
خلقان بنهاده چشم در جان | جان چشم به خویش درنهاده | |
خود را هم خویش سجده کرده | بیساجد و مسجد و سجاده | |
هم بر لب خویش بوسه داده | کای شادی جان و جان شاده | |
هر چیز ز همدگر بزاید | ای جان تو ز هیچ کس نزاده | |
میراند سوی شهر تبریز | جان چون شتر و بدن قلاده |