دیوان شمس/تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم) از مولوی |
' |
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم | دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم | |
برف بدم گداختم تا که مرا زمین بخورد | تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم | |
نیستم از روانها بر حذرم ز جانها | جان نکند حذر ز جان چیست حذر چو جان شدم | |
آنک کسی گمان نبرد رفت گمان من بدو | تا که چنین به عاقبت بر سر آن گمان شدم | |
از سر بیخودی دلم داد گواهیی به دست | این دل من ز دست شد و آنچ بگفت آن شدم | |
این همه نالههای من نیست ز من همه از اوست | کز مدد می لبش بیدل و بیزبان شدم | |
گفت چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی | من ز برای این سخن شهره عاشقان شدم | |
جان و جهان ز عشق تو رفت ز دست کار من | من به جهان چه می کنم چونک از این جهان شدم |