دیوان شمس/بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا) از مولوی |
' |
بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا | که حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا | |
هزار کاسه سر رفت سوی خوان فلک | چو درفتاد از آن دیگ در دهان حلوا | |
به شرق و غرب فتادست غلغلی شیرین | چنین بود چو دهد شاه خسروان حلوا | |
پیاپی از سوی مطبخ رسول میآید | که پختهاند ملایک بر آسمان حلوا | |
به آبریز برد چونک خورد حلوا تن | به سوی عرش برد چونک خورد جان حلوا | |
به گرد دیگ دل ای جان چو کفچه گرد به سر | که تا چو کفچه دهان پر کنی از آن حلوا | |
دلی که از پی حلوا چو دیک سوخت سیاه | کرم بود که ببخشد به تای نان حلوا | |
خموش باش که گر حق نگویدش که بده | چه جای نان ندهد هم به صد سنان حلوا |