دیوان شمس/برفتیم ای عقیق لامکانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (برفتیم ای عقیق لامکانی) از مولوی |
' |
برفتیم ای عقیق لامکانی | ز شهر تو تو باید که بمانی | |
سفر کردیم چون استارگان ما | ز تو هم سوی تو که آسمانی | |
یکی صورت رود دیگر بیاید | به مهمانخانهات زیرا که جانی | |
که مهمانان مثال چار فصلند | تو اصل فصلهایی که جهانی | |
خیال خوب تو در سینه بردیم | شفق از آفتاب آمد نشانی | |
به پیشت ماند دل با ما نیامد | دل از تو کی رود چون دلستانی | |
سر دلها به زیر سایهات باد | که دلها را در این مرعا شبانی | |
فروریزید دندانهای گرگان | از آنگه که نمودی مهربانی | |
بهل تا بحر گوید قصه خویش | که تا باری ببینی قصه خوانی |