دیوان شمس/با آن که میرسانی آن باده بقا را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (با آن که میرسانی آن باده بقا را) از مولوی |
' |
با آن که میرسانی آن باده بقا را | بی تو نمیگوارد این جام باده ما را | |
مطرب قدح رها کن زین گونه نالهها کن | جانا یکی بها کن آن جنس بیبها را | |
آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را | آن چاه بابلت را وان کان سحرها را | |
بازآر بار دیگر تا کار ما شود زر | از سر بگیر از سر آن عادت وفا را | |
دیو شقا سرشته از لطف تو فرشته | طغرای تو نبشته مر ملکت صفا را | |
در نورت ای گزیدهای بر فلک رسیده | من دم به دم بدیده انوار مصطفا را | |
چون بسته گشت راهی شد حاصل من آهی | شد کوه همچو کاهی از عشق کهربا را | |
از شمس دین چون مه تبریز هست آگه | بشنو دعا و گه گه آمین کن این دعا را |