دیوان شمس/باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری) از مولوی |
' |
باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری | یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری | |
همچو دعای صالحان دی سوی اوج میشدی | باز چو نور اختران سوی حضیض میپری | |
کشت مرا به جان تو حیله و داستان تو | سیل تو میکشد مرا تا به کجام میبری | |
از رحموت گشتهای در رهبوت رفتهای | تا دم مهر نشنوی تا سوی دوست ننگری | |
گر سبکی کند دلم خنده زنی که هین بپر | چونک به خود فروروم طعنه زنی که لنگری | |
خنده کنم تو گوییم چون سر پخته خنده زن | گریه کنم تو گوییم چون بن کوزه میگری | |
ترک تویی ز هندوان چهره ترک کم طلب | ز آنک نداد هند را صورت ترک تنگری | |
خنده نصیب ماه شد گریه نصیب ابر شد | بخت بداد خاک را تابش زر جعفری | |
حسن ز دلبران طلب درد ز عاشقان طلب | چهره زرد جو ز من وز رخ خویش احمری | |
من چو کمینه بندهام خاک شوم ستم کشم | تو ملکی و زیبدت سرکشی و ستمگری | |
مست و خوشم کن آنگهی رقص و خوشی طلب ز من | در دهنم بنه شکر چون ترشی نمیخوری | |
دیگ توام خوشی دهم چونک ابای خوش پزی | ور ترشی پزی ز من هم ترشی برآوری | |
دیو شود فرشتهای چون نگری در او تو خوش | ای پرییی که از رخت بوی نمیبرد پری | |
سحر چرا حرام شد ز آنک به عهد حسن تو | حیف بود که هر خسی لاف زند ز ساحری | |
ای دل چون عتاب و غم هست نشان مهر او | ترک عتاب اگر کند دانک بود ز تو بری | |
ای تبریز شمس دین خسرو شمس مشرقت | پرتو نور آن سری عاریتی است ای سری |