دیوان شمس/ای بمرده هر چه جان در پای او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای بمرده هر چه جان در پای او) از مولوی |
' |
ای بمرده هر چه جان در پای او | هر چه گوهر غرقه در دریای او | |
آتش عشقش خدایی میکند | ای خدا هیهای او هیهای او | |
جبرئیل و صد چو او گر سر کشد | از سجود درگهش ای وای او | |
چون مثالی برنویسد در فراق | خون ببارد از خم طغرای او | |
هر کی ماند زین قیامت بیخبر | تا قیامت وای او ای وای او | |
هر کی ناگه از چنان مه دور ماند | ای خدایا چون بود شبهای او | |
در نظاره عاشقان بودیم دوش | بر شمار ریگ در صحرای او | |
خیمه در خیمه طناب اندر طناب | پیش شاه عشق و لشکرهای او | |
خیمه جان را ستون از نور پاک | نور پاک از تابش سیمای او | |
آب و آتش یک شده ز امروز او | روز و شب محو است در فردای او | |
عشق شیر و عاشقان اطفال شیر | در میان پنجه صدتای او | |
طفل شیر از زخم شیر ایمن بود | بر سر پستان شیرافزای او | |
در کدامین پرده پنهان بود عشق | کس نداند کس نبیند جای او | |
عشق چون خورشید ناگه سر کند | برشود تا آسمان غوغای او |