دیوان شمس/ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان) از مولوی |
' |
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان | بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان | |
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن | نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان | |
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب | نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران | |
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدم | پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان | |
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن | کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان | |
کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان | خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان | |
کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم | طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان | |
خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای | پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان | |
گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر | چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان | |
جمله درختان صف زده جامه سیه ماتم زده | بیبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان | |
ای لک لک و سالار ده آخر جوابی بازده | در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان | |
گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو | عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان | |
ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن | تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان | |
ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما | زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان | |
تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک | بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان | |
میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد | نک صبح دولت می دمد ای پاسبان ای پاسبان | |
صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن | مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان | |
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل | نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان | |
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن | مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان | |
از حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانهها | آورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغان | |
گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود | زاینده و والد شود دور زمان دور زمان | |
لک لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک | لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان | |
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان | مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان | |
من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم | می ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان | |
خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر | پیکان پران آمده از لامکان از لامکان |