دیوان شمس/انتم الشمس و القمر منکم السمع و البصر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (انتم الشمس و القمر منکم السمع و البصر) از مولوی |
' |
انتم الشمس و القمر منکم السمع و البصر | نظر القلب فیکم بکم ینجلی النظر | |
قلتم الصبر اجمل صبر العبد ما انصبر | نحن ابناء وقتنا رحم الله من غبر | |
قدموا ساده الهوی قلت یا قوم ما الخبر | خوفونی بفتنه و اشاروا الی الحذر | |
قلت القتل فی الهوی برکات بلا ضرر | جرد العشق سیفه بادروا امه الفکر | |
ان من عاش بعد ذا ضیع الوقت و احتکر | نفخوا فی شبابه حمل الریح بالشرر | |
مزج النار بالهوی لیس یبقی و لا یذر | شببوا لی بنفخه یسکر نفخه السحر | |
بر آن یار خوش نظر تو مگو هیچ از خبر | چو خبر نیست محرمش بر او باش بیخبر | |
دل من شد حجاب دل نظرم پرده نظر | گفتم ای دوست غیر تو اگرم هست جان و سر | |
بزن از عشق گردنم بجوی مر مرا مخر | گفت من چیز دیگرم بجز این صورت بشر | |
گفتمش روح خود تویی عجبا چیست آن دگر | هله ای نای خوش نوا هله ای باد پرده در | |
برو از گوش سوی دل بنگر کیست مستتر | بدر این کیسههای ما تو به کوری کیسه گر | |
چه غمست ار زرم بشد که میی هست همچو زر | عربی گر چه خوش بود عجمی گو تو ای پسر |