خواجوی کرمانی (غزلیات)/کس حال من سوخته جز شمع نداند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (کس حال من سوخته جز شمع نداند) از خواجوی کرمانی |
' |
کس حال من سوخته جز شمع نداند | کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند | |
دلبستگی هست مرا با وی از آنروی | کز سوخته حالی بمن سوخته ماند | |
گر خسته شوم بر سر من زنده بدارد | ور تشنه شوم در نظرم سیل براند | |
زنجیر دل تافته را در غم و دردم | گر رشتهی جانست بهم در گسلاند | |
بیرون ز من دلشده و شمع جگر سوز | سر باختن و پای فشردن که تواند | |
گر شمع چراغ دل من بر نفروزد | شبهای غم هجر بپایان که رساند | |
آنکس که چو شمعم بکشد در شب حیرت | از سوختن و ساختنم باز رهاند | |
حال جگر ریش من و سوز دل شمع | هر کس که نویسد ز قلم خون بچکاند | |
از شمع بپرسید حدیث دل خواجو | کاندوه دل سوختگان سوخته داند |