خواجوی کرمانی (غزلیات)/مرا دلیست که تا جان برون نمیآید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (مرا دلیست که تا جان برون نمیآید) از خواجوی کرمانی |
' |
مرا دلیست که تا جان برون نمیآید | تاب طره جانان برون نمیآید | |
چو ترک مهوش کافر نژاد من صنمی | ز خیلخانه خاقان برون نمیآید | |
چو روی او سمن از بوستان نمیروید | چو لعل او گهر از کان برون نمیآید | |
نمیرود نفسی کان نگار کافر دل | بقصد خون مسلمان برون نمیآید | |
تو از کدام بهشتی که با طراوت تو | گلی ز گلشن رضوان برون نمیآید | |
برون نمیرود از جان دردمند فراق | امید وصل تو تا جان برون نمیآید | |
حسود گو چو شکر میگداز و میزن جوش | که طوطی از شکرستان برون نمیآید | |
ببوی یوسف مصر ای برادران عزیز | روانم از چه کنعان برون نمیآید | |
به قصد جان گدا هر چه میتوان بکنید | که او ز خلوت سلطان برون نمیآید | |
چه سود در دهن تنگ او سخن خواجو | که هیچ فایده از آن برون نمیآید |