خواجوی کرمانی (غزلیات)/سخن یار ز اغیار بباید پوشید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (سخن یار ز اغیار بباید پوشید) از خواجوی کرمانی |
' |
سخن یار ز اغیار بباید پوشید | قصهی مست ز هشیار بباید پوشید | |
خلعت عاشقی از عقل نهان باید داشت | کان قباییست که ناچار بباید پوشید | |
ذره چون لاف هواداری خورشید زند | مهرش از سایهی دیوار بباید پوشید | |
تا بخون جگر جام بیالایندش | جامهی کعبه ز خمار بباید پوشید | |
بوسهئی خواستمش گفت بپوش از زلفم | گنج اگر میبری از مار بباید پوشید | |
ضعفم از چشم تو زانروی نهان میدارد | که رخ مرده ز بیمار بباید پوشید | |
تیغ مژگان چه کشی در نظر مردم چشم | خنجر از مردم خونخوار بباید پوشید | |
چهرهی زرد من و روی خود از طره بپوش | که زر و سیم ز طرار بباید پوشید | |
دیده بنگر که فرو خواند روان سر دلم | گر چه دانست که اسرار بباید پوشید | |
نامهی دوست بدشمن چه نمایی خواجو | سخن یار از اغیار بباید پوشید |