خواجوی کرمانی (غزلیات)/ز تو با بتو راز گویم بزبان بیزبانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ز تو با بتو راز گویم بزبان بیزبانی) از خواجوی کرمانی |
' |
ز تو با بتو راز گویم بزبان بیزبانی | بتو از تو راه جویم بنشان بینشانی | |
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید | رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی | |
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی | تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی | |
ز تو دیده چون بدوزم که توئی چراغ دیده | ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی | |
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی | همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی | |
چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف | چو تو سورتی نخواندم همه سر بسر معانی | |
بجنایتم چه بینی بعنایتم نظر کن | که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی | |
بجز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم | بسماع ارغنونی و شراب ارغوانی | |
دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن | نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی |