خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوش میآید نگار بربرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (دوش میآید نگار بربرم) از خواجوی کرمانی |
' |
دوش میآید نگار بربرم | گفتم ای آرام جان و دلبرم | |
دامن افشان زین صفت مگذر ز ما | گفت بگذار ای جوان تا بگذرم | |
گفتم امشب یک زمان تشریف ده | تا بکام دل ز وصلت بر خورم | |
گفت بی پروانه نتوان یافتن | صحبتم را زانکه شمع خاورم | |
گفتم از پروانه و خط در گذر | من نه میر ملک و شاه کشورم | |
یک زمان با من بدرویشی بساز | زانکه من هم بندهات هم چاکرم | |
چون غلام حلقه در گوش توام | چند داری همچو حلقه بر درم | |
گفت آری بس جوانی مهوشی | تا کنون جز راه مهرت نسپرم | |
راستی را سرو بالایی خوشی | تا بیایم با تو جان میپرورم | |
گفتم از مهر جمالت گشتهام | آنچنان کز ذره پیشت کمترم | |
گفت آری با چنان حسن و جمال | شاید ار گوئی که مهر انورم | |
گفتم امشب گر مسلمانی بیا | گفت اگر یک لحظه آیم کافرم | |
گفت ار جان بایدت استادهام | گفت کو سیم و زرت تا بنگرم | |
گفتمش گر سیم باید شب بیا | گفت خلقت بینم از لطف و کرم | |
گفتمش یک لحظه با پیران بساز | گفت زر برکش که من زال زرم | |
گفتمش گر سر برآری بندهام | گفت خواجو بگذر امشب از سرم |