خواجوی کرمانی (غزلیات)/خوشا کشته برطرف میدان او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (خوشا کشته برطرف میدان او) از خواجوی کرمانی |
' |
خوشا کشته برطرف میدان او | بخون غرقه در پای یکران او | |
خدنگی که گردد ز شستش رها | کنم دیده را جای پیکان او | |
بشمشیر کشتن چه حاجت که صید | حریصست بر تیر باران او | |
برآنم چو شرطست درکیش ما | که قربان شوم پیش قربان او | |
مرا در جهان خود دلی بود و بس | کنون خون شد از درد هجران او | |
ره کعبهی وصل نتوان برید | که حدی ندارد بیابان او | |
گرت جوشن از زهد و تقوی بود | ز جان بگذرد تیر مژگان او | |
به دوران او توبهی اهل عشق | ثباتی ندارد چو پیمان او | |
ز مستان او هوشمندی مجوی | که مستند از چشم مستان او | |
مگر او کنون دست گیرد مرا | که از دست رفتم ز دستان او | |
گرم چون قلم تیغ بر سر زند | نپیچم سر از خط فرمان او | |
شهیدست و غازی بفتوی عشق | چو شد کشته خواجو بمیدان او | |
چه حاجت که پیدا بگوید که اشک | گواهست بر درد پنهان او |