خواجوی کرمانی (غزلیات)/حذر کن ز یاری که یاریش نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (حذر کن ز یاری که یاریش نیست) از خواجوی کرمانی |
' |
حذر کن ز یاری که یاریش نیست | بشودست از آنکو نگاریش نیست | |
چه ذوقش بود بلبل ار در چمن | گلی دارد و گلعذاریش نیست | |
خرد راستی را نهالی خوشست | ولیکن بجز صبر باریش نیست | |
مبر نام مستی که شرب مدام | بود کار آنکس که کاریش نیست | |
مده دل بدنیا که در باغ عمر | گلی کس نبیند که خاریش نیست | |
نیابی بجز بادهی نیستی | شرابی که رنج خماریش نیست | |
مرا رحمت آید بر آنکو چو من | غمی دارد و غمگساریش نیست | |
بدینسان که کافور او در خطت | عجب گر زعنبرغباریش نیست | |
به بازار او نقد قلبم درست | روانست لیکن عیاریش نیست | |
کجا اوفتم زین میان بر کنار | که بحر مودت کناریش نیست | |
اگر زانکه خواجو بری شد ز خویش | چه شد حسرت خویش باریش نیست |